مناظرات کلامی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از زبان قرآن
چکیده:
گفت و گو و مناظره در راستای موضوعات مورد اختلاف، یکی از شیوه های تبلیغی است که در طی دعوت الهی پیامبر گرامی اسلام نیز از سوی آن حضرت به کار برده شده و بعضا نمونه هایی از آن را می توان در قرآن کریم استنتاج نموده و مورد تحلیل قرار داد. امروزه مخالفان مکتب شیعی تلاش گسترده ای برای مبارزه با اندیشه های شیعی به خرج داده اند؛ لذا ضرورت دارد تا علاقمندان به علم کلام و مدافعان حریم اعتقادی شیعه به روش های موفقیت آمیز مناظره و گفتگو تسلط بیشتری پیدا کنند. بنابراین پژوهش حاضر با هدف استخراج و بررسي مناظرات پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در قرآن و شناسایی روش ها و نکته های ایشان در بحث با مخاطبان صورت گرفته است و با روش توصیفی و با بهره گیری از منابع تفسیری به این مسئله پرداخته و به این نتایج دست پیدا کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) با گروه های مختلف مشرکان و اهل کتاب به مناظره پرداخته و در آن مناظرات از روش هایی از جمله برهان، موعظه و تشبیه و… استفاده کرده و برای موفقیت در این روش ها از نکته هایی از جمله مدارا، مهربانی، حق گرایی و… بهره گرفته است.
کلیدواژه ها: مناظرات کلامی، پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، قرآن، برهان، جدل
مقدمه:
مي توان گفت از آن زماني که آدمي انديشيدن را آغاز کرد و در تفکراتش با ديگران اختلاف نظر پيدا کرد، به ناچار باب گفتگو و احتجاج و استدلال را گشود، هنگامی که سخن از مناظره به میان می آید، به معنای این است که هر یک از دو طرف گفت و گو می کوشد تا آراء و عقاید و باورهای خود را به دیگری تفهیم کرده و او را به درستی و راستی عقاید خود قانع نموده و همراهی و همکاری او را برای خود تضمین نماید. مناظره در برابر واژه انگلیسی (Dialogue) قرار می گیرد.(رزمجو، 1390، ص ۱۳۳؛ شمیسا، 1385، ص ۲۶۱) در بین کتب مختلف گاهی بین مناظره و مجادله خلط می شود؛ هدف در مناظره حقیقی، شناخت حقیقت و تفهیم آن به دیگری است.
احتجاج و گفتگو و مناظره، پيش از اسلام نيز در ميان اديان مختلف رواج داشت و با طلوع اسلام اين دين بيش از هر ديني به بحث، احتجاج و گفتگو به عنوان اصلي براي آگاه سازي مردم از حقايق و واقعيت ها توجه کرده است. در قرآن کريم بسياري از احتجاجات و استدلال های پیامبر(صلی الله علیه و آله) بيان شده است. احتجاج از باب افتعال بهمعناى اقامه حجّت بر مدّعا است. (ابن منظور، 1389، ج3، ص54) بی تردید مناظرات کلامی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عنوان کسی که با ایجاد جریانات فکری پیشرو، زمینه ساز و باعث ایجاد تمدن های عظیم و آموزه ها و قوانین رهایی بخش و متکامل بوده، در طی گذر عمر کلام اسلامی، نقشی بسیار موثر و راهگشا داشته است.
آشنایی با روش های مناظره پیامبر(صلی الله علیه و آله) و راز موفقیت آن مناظرات بر مخالفان، کمک شایان و قابل توجهی به طلاب و دانشجویان و علاقمندان به کلام و عقاید تطبیقی در مواجهات و مناظرات و مکاتبات با مخالفان خصوصا وهابیت در عصر حاضر خواهد نمود .
در این زمینه تحقیقاتی صورت پذیرفته است از جمله، مهدی یوسفیان (1381) در پایان نامه کارشناسی ارشد با عنوان “مناظرات کلامی انبیای اولواالعزم در قرآن” به این موضوع پرداخته و به آداب اخلاقی مناظره و نکته های روشی مناظرات پیامبران اشاره نموده است. در این تحقیق آمده است که رعایت کرامت انسانی مخاطب و شفافیت در سخن و … از جمله شیوه های انبیای اولواالعزم می باشد. سیده فاطمه حسینی میرصفی (1390) در کتاب “شیوه مناظرات انبیاء و امام صادق(ع)” به شرح مناظرات تعدادی از پیامبران پرداخته از جمله ابراهیم، شعیب و … و در ادامه شیوه مناظره پیامبران را بیان نموده است. صفیه قاسم پور(1390) در پایان نامه کارشناسی ارشد با عنوان ” آیین گفتمان از دیدگاه قرآن و حدیث” به بخشی از گفتمان های عقیدتی و کلامی پرداخته که در یک فصل نمونه هایی از مناظرات قرآنی و روایی گزارش شده و در خلال آن مناظرات، نکات آموزنده در این باب استخراج گردیده است.
با توجه به مطالب فوق، زاویه جدید این تحقیق این است که ان شاء الله با استخراج و بررسي مناظرات پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در قرآن بطور خاص و شناسایی روش ها و نکته های کلامی ایشان در بحث با مخاطبان صورت بگیرد لذا در این پژوهش ابتدا مناظرات متعدد پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در مقابل مشرکان و اهل کتاب از جمله یهودیان و مسیحی ها بیان می شود و در ادامه از میان این مناظرات به بیان روش ها و نکته های کلامی پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پرداخته می شود.
الف- مناظرات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به شهادت آیات قرآن و تاریخ سیره آن بزرگوار، در مقابل کسانی که ایشان را آماج شدیدترین دشنام و تهمت ها مانند: دروغگویی، کهانت، مقطوع النسل بودن، شاعر بودن، ساحربودن و اُذُن بودن (نوعی،1380، ص50) قرار داده بودند، به تبلیغ می پرداختند. ایشان برای تبلیغ دین اسلام در بین گروه های مختلف از شیوه های مختلف بهره گرفتند مانند مکاتبه با سران حکومت ها، اعزام مبلغ به شهرها و قبایل، پذیرفتن وفدها و هیئت های نمایندگی، حضور در میان قبایل برای دعوت و ارتباط و تماس های فردی. در ارتباط های فردی گاهی به مناظره با مخالفان می پرداختند، ایشان با چهار گروه به مناظره پرداختند، اهل کتاب، مشرکین، حنفاء و منافقین که برخی از این مناظرات از زبان قرآن بیان گردیده که در ذیل به آن ها پرداخته می شود.
1- مناظرات پیامبر (صلی الله علیه و آله) با اهل کتاب
1-1- نازل شدن یک باره آیات
آیاتی از سوره نساء، سؤالی را که اهل کتاب از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کرده اند را بازگو می کند، كعببن اشرف و جمعی از یهود نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: «اگر تو پیغمبر خدایی کتاب آسمانی خود را یک جا به ما عرضه کن، همانطور که موسی تورات را یک جا آورد.» (فيض كاشانى، بی تا،ج 1، ص 478؛ طبرسى، 1380، ج 9، ص 123) آن ها می خواستند خدای تعالی کتابی را از آسمان بر خود آنان نازل کند، چون آن ها با نزول قرآن به وسیله وحی جبرئیل آن هم آیه آیه و تکه تکه قانع نشده بودند و خواستند تا کتابی در بسته مانند مرغی از هوا به سوی آنان پائین آید و سپس به جواب آنان می پردازد. شک نیست که آن ها در این تقاضای خود حسن نیت نداشتند، زیرا هدف از نزول کتب آسمانی همان ارشاد و هدایت و تربیت است، گاهی این هدف با نزول کتاب آسمانی یک جا تامین می شود و گاهی تدریجی بودن آن به این هدف بیشتر کمک می کند، بنابراین آن ها می بایست از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دلیل و تعلیمات عالی و ارزنده بخواهند، نه این که چگونگی نزول کتب آسمانی را تعیین کنند. منظور از اهل کتاب در این جا، یهود و نصارا است.
در مقابل درخواست اهل کتاب، آیاتی نازل شد و به آن ها پاسخ گفت: «اهل کتاب از تو می خواهند نوشته ای از آسمان بر آن ها نازل کنی، البته از موسی، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما بنمای! پس به سزای ظلمشان صاعقه آن ها را گرفت. آن گاه پس از آن همه معجزات روشنگر که برای آن ها آمد، گوساله پرستیدندو ما از این [گناهشان] هم درگذشتیم و به موسی حجتی روشن عطا کردیم» (نساء/ 153).
خدای سبحان در پاسخ درخواست آنان نخست فرمود: «از موسی بزرگتر از این را خواستند» یعنی بزرگتر از آن چه که از تو خواستند زیرا از تو خواستند کتابی از آسمان برایشان نازل کنی ولی از موسی (علیه السلام) خواستند که خدا را نشان بدهد و گفتند: «أرنا الله جهرة» یعنی خدا را به طور آشکار به ما نشان بده، به طوری که با چشمان خود او را ببینیم و این نهایت درجه طغیان و هذر و جهلی است که انسان بدان مبتلا می شود، «فأخذتهم الصاعقة بظلمهم؛ در نتیجه خدای تعالی آنان را به ظلمشان گرفت.» (نحل/ 61) سپس فرمود: این اهل کتاب مردمی متمادی در جهالتند و به جهالت و گمراهی خود ادامه می دهند و در برابر حق کفر و جحود می ورزند، هر چند که آورنده آن حقیقت، بینه و دلیل قطعی بیاورد و نیز هیچ پروایی از این ندارند که پیمان خود را هر چه هم غلیظ و محکم باشد بشکنند و گناهانی دیگر چون دروغ و بهتان و هر ظلمی دیگر را مرتکب گردند و کسی که وضعش چنین است لیاقت آن ندارد که خدای تعالی خواسته او را اجابت کند و به پیشنهاد او وقعی بگذارد. در ادامه فرمود: کتابی که خدای تعالی نازل کرده توأم با نزولش، خدای سبحان و ملائکه بر حقانیت او شهادت داده و کتابی که چنین شاهدانی دارد همان کتابی است که با آن آیات کریمه اش آن تحدی ها را کرده است. ( طباطبایی، 1417، ج5 ص 211، مکارم شیرازی، 1374، ج 4 ص 193)
2-1- ارزیابی پایه ی واقعیت دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)
در آیاتی از سوره کهف و سوره اسراء خداوند آیاتی را نازل فرموده است که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پاسخ سوال دانشمندان یهودی را ارائه می دهد. در آن زمان مقاومت و تلاش قریش برای خاموش ساختن نور خدا، به نتیجه نمی رسید و هر روز به چشم خود می دیدند که بر شعاع آیین توحید افزوده می شود، سرانجام تصمیم گرفتند که به حقیقت یابی بپردازند و از طریق دانشمندان یهود که پیشکسوت ترین اهل کتاب در منطقه بودند، پایه ی واقعیت دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ارزیابی نمایند. از این جهت به دو نفر به نام های «نضربن حارث» و «عقبه بن ابی معیط» مأموریت دادند که به مدینه بروند و ادعای محمد (صلی الله علیه و آله) را با آنان در میان بگذارند، زیرا آگاهی و علمی که آنان دارند قریش نداشت. هر دو نفر وارد مدینه شدند و صفات و خصوصیات مدعی نبوت را با احبار یهود در میان نهادند و گفتند «شما اهل تورات هستید و آمده ایم شما را از این جریان آگاه سازیم و نظرتان را درباره ی این مدعی به دست آوریم». احبار یهود به اتفاق کلمه گفتند: «برای امتحان و آزمایش چنین مدعی لازم است، سه چیز از او سؤال شود اگر به سه پرسش پاسخ داد، او پیامبر و فرستاده ی خدا است و اگر اظهار ناتوانی کرد، بدانید او دروغگو است و می توانید درباره ی او هر نوع تصمیمی بگیرید. از او بپرسید: سرانجام زندگی گروهی از جوانان که وطن و میهن خود را ترک کردند به کجا منتهی شد؟ مردی که شرق و غرب جهان را دور زد، کیست؟و روح چیست؟
اعزامیان قریش پس از دریافت نظریه ی احبار یهود، رهسپار مکه شدند و سران قریش را از نظریه آن ها آگاه ساختند. دشمنان پیامبر به گمان این که بر مستمسک استواری دست یافته اند، به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسیدند و هر سه سؤال را مطرح کردند. پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) فرمود: «شما را از پاسخ هر سه سؤال آگاه می سازم». وحی الهی فرود آمد و به دو سؤال نخست در سوره ی کهف آیه های 28 و 29 و 83 تا 98 و به سؤال سوم در سوره ی اسراء آیه ی 85 پاسخ گفت. پاسخ پرسش نخست در سوره ی کهف با این آیه آغاز می شود: « آیا پنداشته اى که اصحاب کهف و سنگ نوشته از آیات عجیب ما بودند؟» (کهف/ 9) و پاسخ پرسش دوم در همان سوره با این آیه شروع می شود: «و از تو درباره ى ذوالقرنین مى پرسند. بگو: به زودى خبرى از او براى شما خواهم خواند.» (کهف/ 83) پرسش سوم در سوره ی اسراء چنین آمده است: «و از تو درباره ى روح مى پرسند، بگو: روح از [عالم بالا و] فرمان خداى من است و شما از علم جز اندکى داده نشده اید» (اسراء/ 85) (سبحانی، 1386، ج 6، ص 187).
در هر حال پاسخ روشن و گویای قرآن از هر سه سؤال، دشمن را خلع سلاح کرد ولی از عناد ایشان نکاست.
3-1- پدر حضرت عیسی (علیه السلام)
در آیه 59 سوره ی مبارکه آل عمران، مناظره ی دیگری از رسول اکرم با اهل کتاب وجود دارد. یکی از پرسش های مسیحیان از پیامبر این بود که شما درباره ی حضرت مسیح چه می گویید؟ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من به وحدانیت خداوند شهادت می دهم که عیسای مسیح، بنده ی خداست و مانند دیگر انسان ها محکوم قوانین عام عالم امکان و نیز احکام انسان است.»، گفتند: «اگر عیسای مسیح بنده و مخلوق خداست، پدر او کیست؟ مگر می شود انسان مخلوق، پدر نداشته باشد؟» برای حل معضل آن ها آیه نازل شد که اگر آن ها درباره عیسای مسیح با تو احتجاج می کنند تو در پاسخ آنان بگو: «در واقع مثل عيسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد سپس بدو گفت باش پس وجود يافت.» (آل عمران/ 59)
در کتب انبیای پیشین (علیهم السلام) نیز آمده بود که اگر قبل از آدم نسل هایی بودند، منقرض شدند و آدم و حوا از نسل آدمیان پیشین نیستند. مبدأ قابلی آدم و حوا خاک است. همان طور که عیسی (علیه السلام) پدر نداشت، آدم (علیه السلام) هم پدر نداشت، چنان که مادر هم نداشت و فقط با اراده تکوینی و به طور خارق عادت پدید آمد. بدون پدر خلق شدن خرق عادت است نه خرق قانون عقلی، محال عادی است نه محال عقلی. از این رو می شود “معجزه"، زیرا اعجاز آن است که بر خلاف عادت باشد نه عقل(جوادی آملی، 1387، ج 9، ص 169).
4-4 مباهله
یکی دیگر از مناظرات پیامبر که به شکل مباهله صورت پذیرفت در آیه 61 سوره آل عمران بدان اشاره گردیده است. با نازل شدن آیه ی شریفه ی 59 سوره ی آل عمران که در آن برهان کلامی ارائه شد، گرچه علمای مسیحیت ساکت شدند ولی در برابر این حق صریح، تمکین نکردند. از این رو خدای سبحان به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اکنون که از راه علم الیقین با ترسایان احتجاج کردی و حق روشن شد، اگر آن ها بعد از شنیدن برهان و فهمیدن حق، عناد و لجاج کرده، آن را نپذیرفتند و به حسب ظاهر، شکی برای آن ها باقی مانده است، به مباهله و نیایش علیه منکر حق دعوتشان کن.»(همان، ص 174)، راه این است که در وقت معینی با یکدیگر مباهله کنیم و بر دروغگو نفرین بفرستیم و از خداوند بخواهیم دروغگو را هلاک و نابود کند. در این موقع پیک وحی نازل گردید و آیه ی مباهله(آیه61 سوره آل عمران) را آورد و پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) را مأمور ساخت تا با کسانی که با او به مجادله و محاجه برمی خیزند و زیر بار حق نمی روند، به مباهله برخیزد و طرفین از خداوند بخواهند که افراد دروغگو را از رحمت خود دور سازد: «پس هر كه با تو، بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده است، درباره او (عيسى) به ستيز و محاجّه برخيزد (و از قبول حقّ شانه خالى كند) بگو: بيائيد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان را (كسى كه به منزله خودمان است) و خودتان را بخوانيم، سپس (به درگاه خدا) مباهله و زارى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»)قرائتی، 1383، ج2، ص 76(
خصوص آيه به معناى چيزى نظير محاجه بين شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و بين بزرگان نصارا است، هنگامى كه نمايندگان مسيحيان نجران، پيشنهاد مباهله را از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) شنيدند، به يكديگر نگاه كرده و متحيّر ماندند. آنان مهلت خواستند تا در اين باره فكر و انديشه و مشورت كنند. بزرگِ نصارى به آن ها گفت: شما پيشنهاد را بپذيريد و اگر ديديد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با سر و صدا و جمعيّتى انبوه براى نفرين مىآيد، نگران نباشيد و بدانيد كه خبرى نيست ولى اگر با افراد معدودى به ميدان آمد، از انجام مباهله صرف نظر و با او مصالحه كنيد. روز مباهله، آن ها ديدند كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) همراه با دو كودك و يك جوان و يك زن بيرون آمدند. آن دو كودك، حسن و حسين (عليهما السلام) و آن جوان، علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) و آن زن فاطمهى زهرا (عليها السلام) دختر پيامبر (صلی الله علیه و آله) بودند( موسوی همدانی، ج3، ص 352). در واقع تعميم دادن دعوت به فرزندان و زنان براى اين بوده كه اين احتجاج اطمينان آورتر باشد، چون وقتى كسى زن و بچه خود را هم نفرين كند، طرف مقابلش مىفهمد كه او به صدق دعوى خود ايمان كامل دارد، براى اينكه خداى تعالى محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنان را در دل هر كسى قرار داده، بطورى كه هر انسانى حاضر است با مايه گذاشتن جان خود، آنان را از خطر حفظ كند و براى حفظ آنان و در راه حمايت و غيرت و دفاع از آنان دست به كارهاى خطرناك مىزند.
اين كه بطور تفصيل موارد را يكى يكى شمرده، خود دليلى ديگر است بر اين كه پيشنهاد كننده سخت به دعوت خود ايمان و به حق اعتماد و خاطر جمعى داشته، كانه پيشنهاد مىكند اى مسيحيان بيائيد همگى ما و همگى شما يكديگر را نفرين كنيم، تا لعنت بر دروغگويان شامل همه ما و يا شما شود، بطورى كه لعنت شامل حال زن و فرزند ما هم بشود و در نتيجه نسل دروغگو از روى زمين برچيده شود و اهل باطل ريشهكن شوند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: سوگند به كسى كه مرا پيامبر حقّ قرار داد، اگر مباهله انجام مىگرفت، آن وادى آتش را بر آنان فرو مىريخت(طبرسی،1380، ص 263). اسقف نجران گفت: «من چهره هایی ر امی بینم که هر گاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوه ها را از جای بکند، فورا کنده می شود و هرگز صحیح نیست ما با این قیافه های نورانی و با این افراد با فضیلت، مباهله نماییم زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند و همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک مسیحی باقی نماند».(سبحانی، 1383، ج 7، ص 98)
بر اساس روايتى دعوت به مباهله مخصوص نصارى نبوده و پيامبر (صلی الله علیه و آله) از يهوديان نيز براى مباهله دعوت كردند.( قرائتی، 1383، ج2، ص 77)
5-1- تغییر قبله
در سوره ی بقره ضمن آیات 142 تا 151 جدالی علمی و مستدل انجام گرفته که در نوع خود ممتاز و از مناقشات نخستین جامعه ی یهود مدینه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) است.
پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) سیزده سال تمام در مکه و هفده ماه در مدینه به سمت «بیت المقدس» نماز گزارد ولی بعدا به علتی که ذکر می شود، مأموریت یافت از آن زمان به بعد رو به کعبه و یا مسجدالحرام نماز بگزارد و در این مورد، یهودان مدینه (چه پیش از تغییر قبله و چه بعد از آن) جنجال آفریدند زیرا آن گاه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به بیت المقدس نماز می گزارد، مسلمانان را سرزنش می کردند که اگر شما امت مستقلی هستید پس چرا بر قبله ی ما نماز می گزارید؟ آن گاه که روی مصالحی، فرمان تغییر قبله صادر شد و در حالی که پیامبر دو رکعت از نماز ظهر را خوانده بود، جبرئیل دست او را گرفت و به سوی کعبه متوجه کرد، جنجال شدیدتری برپا کردند و گفتند چه شد که آنان قبله ی ما را رها کرده و بر قبله ی جدید نماز می گزارند؟ قرآن، در ضمن آیاتی، به تحلیل هر دو تشریع، پرداخته و هر دو را به صورت منطقی تحلیل نموده است. پرسش آن ها این بود که اگر قبله واقعی شما همان کعبه و یا مسجدالحرام بود، چرا از روز نخست به سوی آن نماز نگزاردید و در این مورد رازی در کار بود که مدتی بر بیت المقدس نماز گزارید آنگاه پس از مدتی قریب به پانزده سال، قبله ی نماز شما تغییر کرد؟
جالب این که قرآن پیش از آن که یهود به اشکال تراشی برخیزند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از موضع آنان نسبت به تغییر قبله آگاه می سازد و پیش از آن که یهود متعرض شوند قرآن به پاسخ اعتراض های آنان مبادرت می ورزد و در ضمن آیه ی یاد شده اعتراض ها و پاسخ آن ها را تصریحا و تلویحا می آورد : «به زودی برخی از ابلهان از مردم می گویند: چه چیز آنان را از قبله ای که بر آن نماز می گزارند برگردانید؟ بگو مشرق و مغرب از آن خدا است، هر کس را بخواهد به راه راست راهنمایی می کند.»(بقره/ 142) جمله ی «ما ولئهم..» بیانگر اعتراضی است که پس از اندی از یهود شنیده شد. جمله ی «قل لله المشرق… » یادآور یک اصل کلی است و آن این که وجود خدا پیراسته از زمان و مکان است، توجه به هر نقطه ای از نقاط جهان، توجه به خدا است و اگر نقطه ی خاصی به عنوان قبله تعیین می گردد، به خاطر مصالح اجتماعی است نه این که وجود خدا به آن نقطه محدود می باشد؛ بنابراین نماز گزاردن به بیت المقدس توجه به خدا است، نماز بر کعبه نیز توجه به خدا است. (همان، ج 6، ص 229)
2- مناظرات پیامبر (صلی الله علیه و آله) با مشرکان
1-2- ناتوانی بت ها
در محاجه با شرک بت پرستان، خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آیه 4 سوره احقاف مىفرمايد : «بگو به من خبر دهيد آن چه را به جاى خدا فرا مى خوانيد به من نشان دهيد كه چه چيزى از زمين [را] آفريده يا [مگر] آنان را در [كار] آسمان ها مشاركتى است.» هنگامى كه شما قبول داريد بت ها هيچ گونه دخالتى نه در آفرينش موجودات زمينى دارند و نه در آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان و موجودات عالم بالا، خودتان با صراحت مىگوئيد: خالق همه اين ها اللَّه است. با اين حال چگونه براى حل مشكلات يا جلب بركات دست به دامن “بت ها” اين موجودات بىخاصيت و فاقد عقل و شعور مىزنيد؟! و اگر فرضا مىگوئيد آن ها شركتى در امر خلقت و آفرينش داشتهاند «كتابى از كتب آسمانى پيشين كه گفتار شما را تصديق كند يا آثارى علمى از علماى گذشته كه گواهى بر اين معنى دهد براى من بياوريد اگر راست مىگوئيد» (مکارم شیرازی،1374، ج21، ص 302)
كلمه ی “هذا” اشاره به قرآن است و مراد از آوردن كتابى قبل از قرآن، آوردن كتابى آسمانى از قبيل تورات است كه از ناحيه خدا نازل شده باشد و در آن از شركت خدايان مشركين در خلقت آسمان ها و زمين خبر داده باشد.(موسوی همدانی، 1374، ج18، ص 285) بنابراين جمله” أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ …” اشاره به دليل عقل و جمله” ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا” اشاره به وحى آسمانى و تعبير به” أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ” اشاره به سنت انبياى گذشته و اوصياى آنان يا آثار دانشمندان پيشين است.
كوتاه سخن اين كه نه دليل يا جنبه نقلى دارد -از طريق وحى آسمانى است يا عقلى و منطقى و يا شهادت و گواهى دانشمندان شما- كه در ادعاهاى خود در مورد بت ها نه متكى به وحى و كتاب آسمانى هستيد و نه مىتوانيد شركت آن ها را در آفرينش آسمان و زمين اثبات كنيد، تا از اين دليل عقلى براى الوهيت آن ها استفاده نمائيد و نه اثرى از علوم پيشينيان گفته شما را تاييد مىكند، پس معلوم مىشود آئين و مسلك شما چيزى جز مشتى از خرافات زشت و پندارهاى دروغين نيست. شبيه همين گفتگو و مؤاخذه و محاكمه بتپرستان در آيه 40 سوره فاطر آمده است(مکارم شیرازی، 1374، ج21، ص 303).
2-2- استقامت در دین
آیه 104 سوره یونس اشارهاى اجمالى به مساله توحيد، معاد و نبوت نموده است «بگو اى مردم اگر در دين من ترديد داريد پس [بدانيد كه من] كسانى را كه به جاى خدا مى پرستيد نمى پرستم بلكه خدايى را مى پرستم كه جان شما را مى ستاند و دستور يافته ام كه از مؤمنان باشم. »
معناى جمله” إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي” اين است كه اگر شما در دين من يعنى آن طريقهاى كه پيمودهام و بر مشروعيت آن پافشارى دارم، شك داريد و شك كردن كسى در دين ديگرى و در طريقهاى كه او براى خود برگزيده به اين است كه شك كند، آيا او بر دين خود پافشارى و استقامت مىكند يا نه؟ و آيا دين او پا مىگيرد و دوام مىيابد يا خير؟ منشا اين سؤال اين بود كه مشركين طمع در زوال دين آن جناب را داشتند و بسيار اميدوار بودند كه بتوانند آن جناب را از دعوتش منصرف كنند و در نتيجه خود را از دعوت او به توحيد و ترك خدايان رها سازند. با در نظر داشتن اين زمينه، معناى آيه اين طور مىشود اگر شما شك داريد در اينكه خود من بر اين دينى كه شما را به آن مىخوانم استقامت مىكنم يا نه و يا شك داريد در اين كه دين من چيست و انگيزه و ريشه اصلى دعوتم را نفهميدهايد اينك من بطور صريح براى شما بيان مىكنم( طباطبایی،1417، ج10، ص 196) پيامبر(صلی الله علیه و آله) با بيان استوارى خود در راه توحيد و نفى طريقه مشركين، شك و ترديد مشركين را رفع مىنمايد و مىگويد كه من به هيچ وجه خدايان شما را نمىپرستم و تنها اللَّه تعالى را مىپرستم.
از طرفی اگر در جمله” وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ” از ميان اوصاف خداى تعالى صفت ميراندن و توفى را ذكر كرد، بدين جهت است كه بهانه مشركين در پرستيدن خدايان اين بود كه پرستش خدايان باعث دفع ضرر و جلب نفع براى آنان مىشود و به عبارتى سادهتر، بهانهاى هر چند موهوم و خرافى داشتند ولى در مساله مرگ ديگر هيچ بهانهاى نداشتند و خودشان نيز معترف بودند كه پرستش بت ها هيچ تاثيرى در خطر مرگ و ضرر آن ندارد، لذا فرمود: «من تنها آن خدايى را مىپرستم كه جان شما را مىگيرد» و اشاره كرد به اين كه اگر معيار در عبادت، دفع ضرر و جلب نفع است، شما نيز بايد خداى تعالى را بپرستيد، چون احتياج به امنيت از ضرر و خطر مرگ داريد و اين امنيت تنها به دست خداى تعالى است.
علاوه بر اين، انتخاب اين صفت از ميان صفات خداى تعالى اشارهاى هم به تهديد مشركين دارد، چون آيات قبلى وعده قطعى عذاب به آنان مىداد و وفات مشركين ميعاد عذابشان بود. مؤيد اين كه اين نكته اين است كه بعد از جمله” وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ” فرمود:” أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ” و فهمانيد كه نجات مؤمنين جزء وعدهاى است كه در دو آيه قبل داد و فرمود:” فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ … نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ".(همان)
3-2- محال بودن فرزند داشتن خداى تعالى
یکی از مناظرات دیگری که پیامبر با مشرکین داشتند در مقابل کسانی بود که خدا را به فرزند داشتن نسبت می دادند.در آن زمان این آیه نازل شد، «گفتند خدا فرزندى براى خود اختيار كرده است منزه است او، او بى نياز است آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است از آن اوست، شما را بر اين [ادعا] حجتى نيست آيا چيزى را كه نمی دانید به دروغ بر خدا مى بنديد. » (یونس/68)، منظور از اين استيلاد صرف تكون يافتن موجودى مثل خود نباشد، بلكه بسيارى از انسان ها منظورى ديگر از اين كار دارند و آن اين است كه آن فرزند، وى را در گرفتاري هاى دهر يارى كند و ذخيره برای روز فقر و پيرى و كورى او باشد و اين معنا يعنى استيلاد به تمامى جهاتش در مورد خداى تعالى محال است زيرا اولا خداى تعالى منزه از داشتن اجزاء است و ثانيا در كار او تدريج نيست و ثالثا او منزه از داشتن مثل است، تا بخواهد توليد مثل كند و رابعا او پيوسته بى نياز است تا براى روز نيازمنديش يار و مدد كارى پديد آورد(موسوی همدانی،1374، ج10، ص 139).
خود خداى تعالى هم هر جا فرزند داشتن را از خود نفى كرده، از همه جهات مذكور نفى كرده و بر آن استدلال فرموده، مثلا در آيه زير از تمامى جهاتش نفى كرده و فرموده: «گفتند خدا براى خود فرزندى گرفته، منزه است خدا، آخر چگونه، با اين كه ملك تمامى آن چه در آسمان ها و زمين است از آن او است و همه آن ها در برابر ربوبيت او خضوع و عبوديت دارند؟ و چگونه با اين كه او آسمان ها و زمين را بدون الگو آفريد؟ و چون قضاء براند بر اين كه چيزى هست شود تنها فرمان مىدهد:” كن” كه بلادرنگ آن چيز موجود مىشود.» (سوره بقره، آيه 117)
آيه مورد بحث، تنها در مساله نفى ولد از يك جهت استدلال شده و آن جهت اخير يعنى بى نيازى خداى سبحان است و فرموده كه غرض از وجود فرزند اين است كه پدر در هنگام حاجت از كمك و يارى او استفاده كند و اين در باره كسى تصور دارد كه به حسب طبع، فقير و محتاج باشد، خداى سبحان بى نيازى است كه بىنيازيش آميخته با فقر و حاجت نيست؛ زيرا هر موجودى كه در آسمان ها و زمين باشد و فرض بشود مالكش خداست، معنا ندارد مالك، نيازمند آن چيز باشد.
كلمه” سلطان” در اينجا به معناى برهان است، مىفرمايد شما در اين ادعايتان كه مىگوييد: “خدا فرزند گرفته” ، هيچ دليلى نداريد و سخنتان از روى جهل و بدون مدرك است. بنابراين حاصل معناى آيه چنين مىشود كه نه تنها دليلى بر گفتار شما نيست بلكه دليل بر خلاف آن هست و آن اين است كه خداى تعالى غنى مطلق و بى نياز از هر جهت است و كسى كه براى خود فرزند مىگيرد، حتما به داشتن فرزند نيازمند است و اين سنخ استدلال را در اصطلاح فن مناظره “منع با سند” مىنامند.
-"أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ"- اين جمله، گويندگان آن سخن بيهوده را توبيخ مىكند كه چرا چيزى مىگوئيد كه علمى بدان نداريد. آرى، اين عمل از اعمالى است كه عقل بشر آن را قبيح مىداند مخصوصا اگر سخن بدون علم در باره رب العالمين- عز اسمه- باشد(همان، ص140).
ُ4-2- اثبات توحيد خداوند با استناد به مساله ابداء و اعاده خلق
در آیه 34 سوره مبارکه یونس ، حجتى ديگر به رسول گرامى خود تلقين مىكند تا عليه مشركين اقامه نمايد، حجتى از جهت مبدأ و معاد، مىفرمايد: آن كسى كه مبدأ هر موجودى است و معاد و برگشت هر موجودى نيز به سوى او است استحقاق آن را دارد كه عبادت شود تا آدمى در روز معاد و روز لقاء او از عذاب اليمش ايمن گشته، به ثواب عظيم او نائل گردد.
مشركين- يعنى همان هايى كه اين حجت خطاب به آن ها بوده است- قائل به معاد نبودند؛ لذا خداى تعالى پيامبرش را دستور داده كه خودش پاسخ از اين سؤال بدهد و بگويد: «تنها خدای یکتاست که در اول خلایق را خلق کرده آن گاه همه را (به سوی خود) بازمیگرداند، پس کجا میگردانندتان؟».
اگر آيه شريفه در احتجاجش به مساله ابداء و اعاده تكيه كرده، اين اعتمادش اعتماد بر يك مقدمه مبهم و بيان ناشده نبوده است، چون خداى تعالى در موارد متعددى از كلامش كه شايد به ده مورد برسد از طرق مختلفى بر اين مقدمه احتجاج كرده. يك بار از طريق اين كه اگر بعد از اين عالم، عالمى ديگر نباشد لازم مىآيد خلقت بشر در اين عالم لغو و بيهوده باشد و خداى تعالى كار بيهوده نمىكند. و يك بار از اين طريق كه اگر عالمى ديگر نباشد و خلق در آن عالم به جزاى اعمال خود نرسند ظلم لازم مىآيد و چون خداى تعالى عادل است، پس واجب است كه در عالمى ديگر كيفر و پاداش هر عملى را بدهد و همچنين از طرفى ديگر، اصولا خداى تعالى در قرآن كريم هر گونه شك و ترديدى نسبت به معاد را نفى نموده و ثابت بودن آن را امرى مسلم دانسته است(همان، ص 79).
5-2- اثبات وحدانيت رب معبود با استناد به وجوب پيروى از حق
خداى تعالى در آيه 35 سوره ی مبارکه یونس حجتی را به رسول گرامى خود تلقين مىكند و اين حجتى است عقلى كه خواص و دانشمندان از مؤمنين به آن تكيه مىكنند و توضيح آن اين است كه يكى از مرتكزات فطرى بشر كه عقل وى بدان حكم مىكند اين است كه انسان بايد حق را پيروى كند حتى اگر احيانا در يكى از اعمالش از حق منحرف شود و به خاطر غلط يا اشتباهى و يا هوى و هوسى غير حق را پيروى كند، در همان لحظه كه آن عمل غير حق را انجام مىدهد پيش خودش آن عمل را حق مىپندارد چون امر بر او مشتبه شده است. به همين جهت است كه مىبينيم بعد از آن كه غبار و كوران هوى و هوسش فرو نشست اين طور اعتذار مىجويد كه من خيال مىكردم آن عمل حق است، پس به حكم ارتكاز و فطرت و عقل بشر، حق بطور مطلق و بدون هيچ قيدى و شرطى واجب الاتباع است و به همين دليل كسى هم كه انسان را به سوى حق راهنمايى مىكند نيز واجب الاتباع است، به خاطر اين كه حق مىگويد و به سوى حق دعوت مىنمايد و بايد چنين كسى را ترجيح داد به كسى كه ما را به سوى حق هدايت نمىكند و يا به سوى غير حق مىخواند؛ زيرا پيروى كردن از هادى به سوى حق، پيروى خود حق است، همان حقى كه او ما را به سوى آن مىخواند و وجوب پيروى او، امرى است ضرورى، كه هيچ حاجتى به دليل ندارد (عبده، بی تا، ج 11، ص 362 ).
در حجتى كه در آيه مورد بحث به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تلقين شده، تكيه بر اين مقدمه ضرورى و فطرى شده است؛ لذا سخن را از اين جا آغاز مىكند كه مىپرسد: «آيا شما مشركين در ميان شركاء خود هيچ شريك و معبودى سراغ داريد كه شما را به سوى حق هدايت كند؟» و پر واضح است كه مشركين غير از كلمه” نه” جوابى ندارند، چون شركاى آنان چه آنانىكه جمادند مانند بت ها و معبودهاى جامد ديگر و چه آن هايى كه جا ندارند، مانند فرشتگان و ارباب انواع و جن و طاغوت هايى چون نمرود و فرعون و امثال آنان، هيچ يك (بر حق نبودند، تا ديگران را به سوى حق هدايت كنند، و اصولا هيچ يك) مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند.
مشركين در پاسخ از اين سؤال جواب مثبتى نداشتند؛ لذا خداى تعالى به رسول گرامىاش دستور داد خودش جواب بدهد و فرمود: «بگو تنها خداست كه به سوى حق هدايت مىكند»، چون او است كه هر موجودى را به سوى هدفش و به سوى هر چيزى كه در بقائش نيازمند به آن است هدايت مىكند.
وقتى محقق شد كه در ميان هيچ يك از شركاى مشركين كسى نيست كه به سوى حق هدايت كند و تنها خداى سبحان است كه به سوى حق هدايت مىكند، از آنان بپرسيد كه خودشان از بين دو قسم اتباع يكى را ترجيح دهند، تبعيت خداى تعالى و تبعيت شركايشان را، پيروى خداى تعالى كه به سوى حق هدايت مىنمايد و پيروى شركاء را كه نه كسى را هدايت مىكنند و نه خود بدون راهنما راهى به جايى مىبرند. معلوم است كه در اين دوران، ترجيح براى آن كسى است كه به سوى حق هدايت مىكند، نه آن كس كه هدايتى نمىكند، يعنى ترجيح با پيروى خداى تعالى بر پيروى خدايان دروغين است ولى مشركين به عكس اين حكم مىكنند و بدين جهت خداى تعالى با جمله” فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ” ملامت و توبيخشان مىكند.(موسوی همدانی، 1374، ج10، ص 81)
6-2- ایمان به خدا از طریق بیان ویژگی های منعم
آیاتی از سوره انعام نیز به بیان مناظره پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) باگروهی از مشرکین می باشد. جمعی از اهل مکه خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: «ای محمد! تو آئین قوم خود را ترک گفتی و می دانیم که این کار عاملی جز فقر ندارد! ما حاضریم اموال خود را با تو تقسیم کنیم و تو را کاملا ثروتمند نمائیم تا دست از خدایان ما برداری و به آئین اصلی ما بازگردی.» آیه نازل شد که: «بگو: آیا غیر خدا را که آفریدگار آسمان ها و زمین است سرپرست خود گیرم، در حالی اوست که می خوراند و خورانده نمی شود؟ بگو دستور یافته ام نخستین کسی باشم که تسلیم شده و [گفته است که] هرگز از مشرکان مباش». (انعام/ 15) خداوند متعال در این جمله رسول گرامی خود را دستور می دهد که از راه سؤال و جواب آنان را به اشتباه و خطایشان واقف ساخته و بفهماند که منطق “شکر منعم” منطق و برهان صحیحی است، لیکن منعم شما این بت ها نیستند بلکه منعم و ولی نعمتی که بنی نوع آدم و هر موجود دیگر از خوان نعمتش متنعم است، تنها خدای سبحان است، خدا است آن کسی که روزی می دهد و خود احتیاجی به روزی ندارد، «یطعم و لا یطعم» به دلیل این که او کسی است که آسمان ها و زمین را آفریده و آن ها را از ظلمت عدم، به نور وجود درآورده و نعمت هستی و تحققش ارزانی داشته، آن گاه به منظور بقاء وجودش نعمت های دیگری که بقای وجود آسمان و زمین بستگی به آن دارد و عددش را جز خودش کسی نمی داند و مساله اطعام انسان که یکی از آن ها است بر آن افاضه فرموده؛ زیرا همه این نعمت ها که بقای هستی عالم از انسان و غیر انسان موقوف و مشروط به آن است و همچنین جمیع وسائلی که به توسط آن این نعمت ها به موارد استحقاقش می رسد همه منتهی به خلقت پروردگار است. آری اشیای عالم و سلسله اسباب و مسببات همه از صنع او است. (همان، ج7، ص 42)
نكته ديگرى كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه در ميان صفات خدا در اينجا تنها روى اطعام بندگان و روزى دادن آن ها تكيه شده است؛ اين تعبير شايد به خاطر آن است كه بيشتر وابستگي ها در زندگى مادى بشر بر اثر همين نياز مادى است، همين به اصطلاح “خوردن يك لقمه نان” است كه افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور وامي دارد و گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آن ها كرنش مىكنند پس وقتی مساله رزق که در نظر انسان اهم مظاهر آن مساله اطعام است به دست او است واجب است او به تنهایی پرستش شود، چون تنها او است کسی که ما را غذا می دهد و ما در این حاجت خود به غیر او نیازمند نیستیم(مکارم شیرازی،1374، ج5، ص 173).
قرآن براى از بين بردن اين پندار غلط به پيامبر چنين دستور مىدهد: «به آن ها بگو آيا غير خدا را ولى و سرپرست و پناهگاه خود انتخاب كنم؟ در حالى كه او آفريننده آسمان ها و زمين و روزى دهنده همه موجودات است بدون اينكه خود نيازى به روزى داشته باشد». بنابراين هنگامى كه آفريننده همه چيز او است و بدون اتكاء به قدرت ديگرى سراسر جهان هستى را به وجود آورده و روزى همگان به دست او است، چه دليل دارد كه انسان غير او را ولى و سرپرست و تكيهگاه قرار دهد، اصولا بقيه همه مخلوقند و در تمام لحظات وجود خود به او نيازمندند، چگونه مىتوانند نياز ديگرى را برطرف سازند؟
سپس براى پاسخ گفتن به پيشنهاد كسانى كه از او دعوت مىكردند به آئين شرك بپيوندد، مىگويد: علاوه بر اينكه عقل به من فرمان مىدهد كه تنها تكيه بر كسى كنم كه آفريننده آسمان و زمين مىباشد وحى الهى نيز به من دستور داده است كه نخستين مسلمان باشم و به هيچ وجه در صف مشركان قرار نگيرم (همان، ص 173).
7-2- عدم سازش در دین بخاطر هوس پرستی مشرکین
سوره کافرون از سوره هایی است که درآن احتجاج پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با مشرکان به چشم می خورد. مشرکان وقتی رشد اسلام را در حجاز و مکه دیدند، پیشنهاد آزادی مذهب داده گفتند: «ما به عقاید شما احترام می گذاریم، شما هم به عقاید ما احترام بگذارید و نشانه این تکریم و احترام هم آن باشد که یک سال ما بر اساس عقیده شما عمل کنیم و یک سال هم شما به عقیده ما عمل کنید.» آن ها اعتقاد و پرستش را اموری اعتباری می پنداشتند که به اختیار معتبر است و هر روزی که معتبر اعتبار کند معبودی می سازد که مورد احترام خواهد بود، همان طور که برای خود، الهه می تراشیدند و آن را تکریم می کردند، گمان می کردند اسلام نیز چنین است.
در این زمینه سوره «کافرون» نازل شد و خدای سبحان به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «به کافران بگو ما در دین سازش نداریم، دین قراردادی و در اختیار ما که گاهی از حق خود بگذریم و گاهی آن را مطالبه کنیم بلکه دین، حق و حکم خدا بر انسان است و انسان باید به این حکم گردن نهاده و مانند سراسر جهان آفرینش مسلم و منقاد و مطیع حق باشد. همه چیز در جهان آفرینش، مسلمان و منقاد فرمان خداست»، «هر كه در آسمان ها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است» (آل عمران/ 83)؛ لذا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آن ها فرمود: آن چه را شما می پرستید، من نمی پرستم (کافرون/ 2) چون من خدا را می پرستم و شما هوس و بت را که باطلند. شما با آن خوی تمرد و سرکشی و جاهلیتی که دارید، توفیق پرستش حق را پیدا نمی کنید، کسی که بنا دارد سالی بت را و سالی دیگر خدا را بپرستد، در حقیقت هوس پرست است او خیال می کند که خدا هم بتی است در قبال بت های دیگر که معبود بودن او با امضا و قرارداد عابد انجام گیرد، سالی هبل پرستیده شود، سالی عزی، سالی نسر و یعوق و سالی هم خدا؛ لذا فرمود: «و آن چه مى پرستم، شما نمى پرستيد». (کافرون/ 3) بگو: «پس اينک دين (شرک و جهل) شما براي شما باشد و دين (توحيد و خدا پرستي) من هم براي من.» (کافرون/ 6) به این معنا که دین من حق است و دین شما باطل و شما باطل را انتخاب کرده اید. باطل یعنی بیراهه رفتن، پس باطل راه نیست؛ زیرا در جهان تکوین برای نیل به کمال وجودی دو راه وجود ندارد که یکی حق و دیگری باطل باشد بلکه راه فقط یکی و آن حق است و هر کس از حق فاصله بگیرد در دام بیراه گرفتار خواهد شد راه حق مثل جاده ای است که دو طرف آن پرتگاه باشد(جوادی آملی، 1387، ج 8، ص 114).
8-2- بشر بودن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دلیلی بر رد خواسته های نامعقول مشرکین
در آيات مورد بحث به احتجاج رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از بهانهجويىهايى كه نشان مىدهد موضع اين دسته از كفار در برابر دعوت حياتآفرين پيامبر(صلی الله علیه و آله) جز لجاجت و عناد و طغيان و استكبار نبوده، می پردازد. چرا كه در برابر پيشنهاد منطقى پيغمبر و سند زندهاى كه همراه داشته چه درخواست هاى نامعقولى كه نمىكردند.اين درخواست ها در آیات 90-93 سوره اسراء در شش قسمت بيان شده است: (مکارم شیرازی، 1374، ج12، ص 282) نخست مىگويد: «و آن ها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر اينكه از اين سرزمين چشمه پر آبى براى ما خارج كنى!» آیه بعدی «يا اينكه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى!» در ادامه خداوند می فرماید: «يا آسمان را آن چنان كه مىپندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى»، «يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى»، «يا اينكه خانهاى از طلا داشته باشى، خانهاى پر نقش و نگار و زينتى» و «يا به آسمان بالا روى! ولى هرگز تنها به آسمان بالا رفتنت ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه نامهاى همراه خود براى ما بياورى كه آن را بخوانيم!»
در پايان اين آيات خداوند به پيامبرش دستور مىدهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بى پايه و گاهى مضحك «بگو پاك و منزه است پروردگار من از اين اوهام» ، «آيا من جز انسانى فرستاده خدا بيشترم» .
همان گونه كه لحن خود آيات فوق، علاوه بر شان نزول، گواهى مىدهد اين درخواست هاى عجيب و غريب مشركان هرگز از روح حقيقتجويى سرچشمه نمىگرفت، بلكه آن ها تمام هدفشان اين بود كه آئين بت پرستى و شرك كه پايههاى قدرت رؤساى مكه را تشكيل مىداد هم چنان بر جا بماند و پيامبر اسلام را به هر وسيله ممكن است از ادامه راه توحيد بازدارند. (همان، ص284)
پيامبر دو جواب منطقى و روشن در يك عبارت كوتاه به آن ها داد. نخست اين كه پروردگار منزه از اين گونه امور است، منزه است از اينكه تحت فرمان اين و آن قرار گيرد و تسليم پيشنهادهاى واهى و بى اساس سبك مغزان گردد (سُبْحانَ رَبِّي). ديگر اينكه، قطع نظر از آن چه گذشت اصولا آوردن معجزات كار من نيست، من بشرى هستم همچون شما، با اين تفاوت كه رسول خدايم، ارسال معجزات كار او است و به اراده و فرمان او انجام مىگيرد، من حتى حق ندارم پيش خود چنين تقاضايى كنم، او هر وقت لازم بداند براى اثبات صدق دعوت پيامبرش هر معجزهاى كه لازم باشد مىفرستد (هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا).
درست است كه اين دو پاسخ با هم ارتباط و پيوند دارند ولى در عين حال دو پاسخ محسوب مىشوند، يكى ضعف بشر را در برابر اين امر اثبات مىكند و ديگرى منزه بودن خداى بشر را از قبول اين گونه معجزات اقتراحى. در واقع وظيفه پيامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طريق آوردن معجزه است و هر گاه به قدر كافى معجزه نشان دهد ديگر هيچ گونه وظيفهاى در اين رابطه ندارد(همان، ص 285 ). در حالى كه بر پيامبر لازم است اين پندار را از مغز آن ها بيرون كند و به آن ها ثابت نمايد كه من نه خدا هستم، نه شريك خدا و اعجاز تنها كار او است، من بشرى هستم همانند انسان هاى ديگر با اين تفاوت كه وحى بر من نازل مىشود و آن مقدار كه از اعجاز نيز لازم بوده خودش در اختيارم گذارده است، بيش از اين كارى از دست من ساخته نيست، مخصوصا جمله” سُبْحانَ رَبِّي” گواهى است بر همين معنى چرا كه مقام پروردگار را از داشتن هر گونه شريك و شبيه پاك مىشمرد(همان، ص 289 ).
از سویی دیگر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) می فرمود: «مگر شما نمی دانید که بسیاری از زرمداران دارای کاخ های طلایی هستند اما هیچ یک از آن ها پیغمبر نیستند بنابراین بین نبوت و آن چه شما پیشنهاد می کنید، تلازمی نیست. » (جوادی آملی،1387، ج 9، ص 150)
9-2- درخواست تبدیل قرآن
در آیاتی از سوره یونس به گفتگوی بین رسول خدا و مشرکین اشاره می کند. انتقاد قرآن از بتان و خدایان دروغین عرب، مایه ی خشمگینی مشرکان بود از این جهت از پیامبر درخواست کردند که قرآن دیگری بیاورد که در آن، این گونه نکوهش ها از خدایان آنان نباشد. قرآن این پیشنهاد را یادآور می شود و می فرماید: «هنگامی که آیات روشن ما بر آن ها خوانده می شود، آنان که به لقای ما (رستاخیز) امید ندارند می گویند، قرآنی غیر از این بیاور و یا در آن تغییراتی بده».(یونس/ 15)
آن گاه خداوند به پیامبر اکرم چنین می گوید:
1- « بگو من حق ندارم آن را از جانب خود عوض کنم من جز از آنچه که به من وحی شده است، از چیزی پیروی نمی کنم من از عذاب روز بزرگ در صورتی که مخالف پروردگارم بکنم، می ترسم.» (یونس/ 15) در این بخش از آیه، واقعیت نبوت و حقیقت وحی و وظیفه ی حامل آن بیان شده است و این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) جز واقع گویی وظیفه ای ندارد و مخالفت با وظیفه هر چند کوچک باشد بدون واکنش در روز رستاخیز نخواهد بود.
2- «بگو اگر خدا می خواست این آیات را بر شما نمی خوانم و شما را از آن آگاه نمی کردم، من مدت ها پیش از این، در میان شما زیسته ام چرا نمی اندیشید!؟» (یونس/ 16) در این بیان یادآور می شود که این قرآن زائیده ی فکر و اندیشه ی من نیست و اگر چنین بود حتما در این مدت از من چیزی می شنیدید؛ زیرا ممکن نیست که چنین تعالیم و معارفی در فکر و اندیشه ی من باشد اما در این مدت چیزی از آن بروز نکند و در زندگی من جوانه نزند(سبحانی، 1383، ج 6، ص 156).
10-2- استناد به ناتوانی خدایان
خداوند در پايان آيه 195 سوره اعراف مىفرمايد: «بگو اى پيامبر اين معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار دادهايدبر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مىتوانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تاخير روا مداريد، ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است؟» يعنى اگر من دروغ مىگويم و آن ها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كردهام، پس چرا آن ها مرا غضب نمىكنند و نيروى آن ها و شما كمترين تاثيرى در وضع من ندارد، بنابراين بدانيد اين ها موجودات غير موثرى هستند كه توهمات شما به آن ها نيرو بخشيده!(مکارم شیرازی،1374، ج7، ص 59).
سپس دستور مىدهد تا به منظور تحدى و واداشتن به اظهار عجز، ايشان را تحريك كند به اينكه از خدايان خود يارى بطلبند تا بدين وسيله راه و روش خودش را از راه آنان جدا و متمايز سازد و بفهماند كه پروردگار او آن خدايى است كه تمام علم و قدرت از او است و خدايان ايشان داراى هيچ علمى نيستند تا بوسيله آن راه به جايى ببرند و هيچ قدرتى ندارند تا آن را در يارى ايشان اعمال كنند؛ لذا فرمود: به ايشان بگو خدايان خود را بخوانيد تا شما را يارى كنند آن گاه با كمك آن ها با من كيد و دشمنى نموده و به هيچ وجه مرا مهلت ندهيد، زيرا پروردگارم مرا يارى نموده و كيد شما را از من دفع مىكند، چون او كسى است كه كتاب نازل كرده تا بشر را هدايت كند و او خودش كار مردم صالح را مىكند و نصرتشان مىدهد، او همان كسى است كه فرموده: « أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» و من از همان مردمم پس قطعا مرا يارى خواهد كرد، بخلاف خدايان شما كه هيچ قدرتى بر يارى شما و حتى بر يارى خود نداشته، نه مىشنوند و نه مىبينند، پس آن ها علم و قدرتى ندارند و در اين آيات به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دستور مىدهد به آن ها خبر دهد كه وى از صالحين است و در هيچ موردى كه قرآن از صالح بودن پيغمبرى خبر مىدهد سابقه ندارد كه چنين بيانى را در صلاح پيغمبرى غير از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بكار برده باشد.
در اين آيات عليه اصنام و پرستش كنندگان آن ها تحدى شده هم چنان كه غير آن جناب از ساير انبياء (علیهم السلام) نيز اين تحدى را كردهاند(موسوی همدانی، 1374، ج8، ص 493).
11-2- اثبات توحید از راه استدلال به نشات دنيا و قبل و بعد از آن
آيه 164 سوره انعام و آيه بعدش مشتمل هستند بر سه حجت كه در حقيقت جامع همه حجت هايى است كه در اين سوره بر مساله توحيد اقامه شده است. اين حجتها عبارت است از استدلال به آغاز آفرينش و استدلال به انجام آن و استدلال به حال انسان كه بين آن آغاز و اين انجام زندگى مىكند، و به عبارت ديگر استدلال به نشاه دنيا و قبل از آن و بعد از آن.
استدلال از طريق آغاز آفرينش را جمله أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ” متعرض آن است، چون وقتى خداى تعالى رب هر چيزى باشد قهرا تمامى موجودات مربوب او خواهند بود و غير او على الاطلاق رب ديگرى كه صالح براى پرستش باشد نيست(همان، ج7، ص 546 ).
استدلال از طريق انجام آفرينش و بازگشت به آن را جمله « وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها» متعرض است كه مفادش اين است كه بطور كلى اشخاص هيچ عمل زشتى نمىكنند مگر اينكه خود صاحبان عمل، وزر و وبال آن را به دوش خود خواهند كشيد و هيچ كس وزر ديگرى را به دوش نمىكشد و اين آثار سوء هم چنان باقى است تا روزى كه خلايق به سوى پروردگار خود بازگشت كنند و پروردگار با كشف حقايق اعمال بندگان جزاى آنان را بدهد. مسلما وقتى مفرى از اين جزا نباشد و مالك روز جزا خداى تعالى باشد پس قهرا تنها او متعين براى پرستش است نه ديگران كه مالك چيزى نيستند.
استدلال از طريق نشاه دنيا را جمله «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ …» متعرض است و حاصلش اين است كه اين نظام عجيبى كه در زندگى دنيوى شما حكومت مىكند و اساس آن مساله خلافت نسل شما بشر در زمين و اختلاف شؤون شما به بزرگى و كوچكى، ضعف و قوت، ذكوريت و انوثيت، غنا و فقر، رياست و مرئوسيت و علم و جهل و غير آن است گر چه نظامى است اعتبارى و قراردادى و ليكن به دنبال تكوين پيدايش يافته و به آن منتهى مىشود.
در اين آيه از طريق ديگرى نیز منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مىدهد و مىگويد: « به آن ها بگو و از آن ها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است؟!» سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند و گفتند:«تو از آئين ما پيروى كن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما» پاسخ مىگويد: «هيچ كسى جز براى خود عملى انجام نمىدهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمىكشد»، «سرانجام، همه شما به سوى خدا باز مىگرديد و شما را به آن چه در آن اختلاف داشتيد، آگاه مىسازد». (مکارم شیرازی، 1374، ج6، ص 64).
12-2- اثبات توحید از طریق رازق
آيه 24 سوره سباء احتجاج ديگرى است عليه مشركين از ناحيه رزق، كه ملاك عمده بتپرستى ايشان است چون مشركين در پرستش بت، اين مستمسك را براى خود درست كرده بودند، كه پرستش بت، مايه خوشنودى آلهه است و وقتى از ما راضى شدند، رزق ما را توسعه مىدهند و در نتيجه سعادتمند مىشويم، لذا خداوند به رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) دستور مىدهد از ايشان بپرسد: چه كسى از آسمان و زمين رزق ايشان را فراهم مىكند؟ و خودش از اين سؤال پاسخ دهد: خداى سبحان رزق مىدهد، چون رزق، خود مخلوقى از مخلوقات خدا است و در نظر خود مشركين هم جز خدا كسى خالق نيست، چيزى كه هست مشركين از اعتراف به اين معتقد خود استنكاف مىورزيدند، با اين كه در دل به آن ايمان داشتند، به همين جهت بود كه خداى سبحان دستور داد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از طرف ايشان پاسخ دهد. پس فرمود: «قُلِ اللَّهُ- بگو خدا». «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» اين جمله تتمه كلامى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مامور شده بعد از القاى حجت و وضوح حق در مساله الوهيت آن را با مشركين در ميان بگذارد و اساس اين كلام مبنى بر انصاف خواستن از خصم است و مفادش اين است كه هر سخنى و اعتقادى يكى از دو حال را ممكن است داشته باشد يا هدايت باشد و يا ضلالت و ديگر شق سوم ندارد، نه نفيا و نه اثباتا، نه ممكن است سخنى هيچ يك از آن دو نباشد و نه ممكن است هر دو باشد. ما و شما كه دو اعتقاد مختلف داريم، ممكن نيست هر دوى ما در هدايت و يا هر دو در ضلالت باشيم و ناچار يكى از ما سخنش هدايت و از ديگرى ضلالت است، حالا يا سخن و اعتقاد ما هدايت و از شما ضلالت است و يا بعكس، از شما هدايت و از ما ضلالت است، حالا خودتان با نظر انصاف بنگريد، آيا اين حجتى كه من عليه شما اقامه كردم حق است؟ يا حجت شما، آن وقت خودتان گمراه را از راه يافته تشخيص دهيد و اذعان كنيد كدام يك از ما محق و كدام مبطليم( موسوی همدانی،1374، ج16، ص: 565).
13-2- اثبات خدا با تکیه بر غریزه دفع ضرر
در آیه 46 سوره انعام با بيان ديگرى براى بيدار ساختن بت پرستان استدلال شده است و روى غريزه دفع ضرر تكيه كرده، نخست مىگويد: «اگر خداوند نعمتهاى گرانبهايش را همچون گوش و چشم از شما بگيرد و بر دلهايتان مهر بگذارد و بطورى كه نتوانيد ميان خوب و بد و حق و باطل تميز دهيد چه كسى جز خدا مىتواند اين نعمت ها را به شما باز گرداند؟!»
در حقيقت مشركان نيز قبول داشتند كه خالق و روزى ده خدا است و بت ها را بعنوان شفاعت در پيشگاه خدا مىپرستيدند. قرآن مىگويد شما بجاى اين كه بت هاى بى ارزش و فاقد همه چيز را پرستش كنيد چرا مستقيما به در خانه خدا نمىرويد خدايى كه سرچشمه همه نيكي ها و بركات است.
علاوه بر اعتقادى كه همه بت پرستان درباره خدا داشتند در اينجا نيز عقل آن ها به داورى طلبيده مىشود، كه بت هايى كه خود نه چشم و نه گوش و نه عقل و نه هوش دارند چگونه مىتوانند اين گونه نعمت ها را به ديگران ببخشند؟! سپس مىگويد «ببين چگونه آيات و دلائل را به گونههاى مختلف براى آنها شرح مي دهيم ولى باز آن ها از حق روى برمىگردانند».(همان، ج5، ص 243)
در آيه بعد به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى (چشم و گوش و فهم) كه سرچشمه تمام نعمت هاى دنيا و آخرت است اشاره به امكان سلب همه نعمت ها بطور كلى كرده، مىگويد: «به آنها بگو اگر عذاب خداوند ناگهانى و بدون مقدمه و يا آشكارا و با مقدمه، به سراغ شما بيايد آيا جز ستمكاران نابود مىشوند؟!» منظور اين است تنها كسى كه قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمت ها است خدا است و بت ها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.بنابراين دليلى ندارد كه به آن ها پناه بريد ولى از آنجا كه خداوند حكيم و رحيم است تنها ستمكاران را مجازات مىكند. ضمنا از اين تعبير استفاده مىشود كه” ظلم” معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و گناهان را شامل مىشود بلكه در آيات قرآن شرك به عنوان"ظلم عظيم” معرفى شده است چنان كه” لقمان” به فرزند خود مىگفت: «فرزندم براى خدا شريك قائل مشو كه شرك ظلم بزرگى است»(سوره لقمان آيه 13)(همان، ص 244).
ب- روش های مناظره در سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله):
با توجه به مناظراتی که از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان شد، مشخص می گردد ایشان با هدف اثبات ربوبيّت خداوند، اثبات جهان آخرت و نفى استبعاد منكران معاد و اثبات رسالت خویش به مناظراتی با گروه های مختلف پرداختند، در این راه متناسب با موقعيّتهاى خاص و به مقتضاى آن، گاه با استدلال لفظى و دليل قولى مطلبى را ثابت كردند(جنبه قولی) و گاه نيز با عمل خاصّى حقّانيّت مسألهاى را روشنساختند (جنبه عملی). جنبه عملی مانند تحدی، مباهله و معجزه است و استدلالات قولی نیز دارای انواع ذیل می باشد.
1- ارجاع به فطرت
احتجاجات پیامبر با مشرکان درباره وحدانیت خدا با استناد به وجوب پیروی از حق، از احتجاجات قولى قرآن بهشمار مىآيد كه در آنها متناسب با زبان و فهم آنان سخن رفته است. پیامبر وقتى با مشرکان سخن مىگويد، با ارجاع آنان به وجدان و فطرت خويش، آنها را محكوم مىكند زیرا يكى از مرتكزات فطرى بشر كه عقل وى بدان حكم مىكند اين است كه انسان بايد حق را پيروى كند.
2- برهان
برهان، قياسى منطقى است كه از مقدّمات يقينى تشكيل شده و غرض از آن اثبات حقّ است (انصاری شیرازی،1387، ج1، ص322) خداوند، روش احتجاج برهانى را در آيه125 نحل، به رسول گرامى (صلی الله علیه و آله) سفارش كرده (طباطبایی، 1417، ج12، ص372 ) و به وى دستور مىدهد كه در دعوت خويش و استدلال خود از سخنان حقّ سود جويد و سخن ناروا و باطل را بهكار نبرد. ازاينرو، رسول خدا در احتجاجات خود در مباحث عقلى، هرگز از مقدّمات وهمى و خيالى استمداد نمىجست و در بحثهاى كلامى از متشابهات كتابهاى آسمانى انبياى گذشته يارى نمىگرفت(جوادی آملی،1387، ج9، ص139). علامه سید محمدحسین فضل الله پس از بحثی طولانی در باره حکمت در آیه فوق می فرمایند: «منظور از حکمت، گام برداشتن در مسیر آگاهی از واقعیات اجتماعی است و این که اجتماع، را بشناسی و امکانات و ضوابط عقلی و فکری و اجتماعی و انسانی آن را بررسی کنی و در ابتدای راهت همه آنها را زیر نظر داشته باشی.» می توان با جرأت گفت که همه گفتگوهای پیامبر آمیخته با استدلال بود و این شیوه را خداوند حکیم فراروی ایشان نهاده بودند. در سراسر آیات قرآن نیز شیوه خردگرایانه ملاحظه می گردد و جایی می فرماید: «بگو اگر راست مى گوييد برهان خويش را بياوريد.» (نمل/ 64).
در مناظره پیامبر با بت پرستان جمله” أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ …” نیز اشاره به دليل عقلی دارد که بیان می فرماید بتان کاره ای نیستند.(مکارم شیرازی،1374، ج21، ص 303)
3- موعظه (خطابه):
برخى از احتجاجات قولى پیامبر (صلی الله علیه و آله) به روش موعظه يا خطابه است. اين روش احتجاج نيز مورد سفارش آيه125 نحل، واقع شده است «اُدعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ … والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ». می توان گفت که «در حقیقت حکمت از بعد عقلی وجود انسان استفاده می کند و موعظه حسنه از بعد عاطفی» و استفاده از عواطف انسان ها از دیگر شیوه هاست که با تحریک عواطف می توان توده مردم را به حق متوجه ساخت. موعظه حالت فردی دارد و با توجه به حساسیت ها و نکات روانی فرد انجام می گیرد. همان طور که خلیل گفته: «کارهای نیک طوری یادآوری شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان، رقت پیدا کند و در نتیجه تسلیم گردد.»(سيد طنطاوی،1380،ص87) رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) در مناظره با مشرکین درباره مساله توحید با استدلال به آغاز آفرینش و استدلال به انجام آن و استدلال به حال انسان كه بين آن آغاز و اين انجام زندگى مىكند با روش موعظه به مناظره پرداخته است.
4- جدل
رسولخدا (صلی الله علیه و آله) در احتجاج خود با نصاراى نجران كه به دنيا آمدن بدون پدر عيسى را دليل فرزند خدا بودن وى مىدانستند، از اصل مورد قبول آنها كه مخلوق بودن حضرت آدم است، استفاده و بدين وسيله، استدلال آنها را باطل كرده است. خداوند در اين باره فرموده است: اگر پدر نداشتن سبب مىشود كه انسانى مخلوق خدا نباشد، پس آدم هم نبايد مخلوق خداوند باشد؛ چون بدون واسطه پدر و مادر به دنيا آمده است.
در قرآن کریم برای تأثیر پذیری امر مجادله ، قید “بالتی هی احسن” آمده است؛ زیرا با رعایت این امر، از هرگونه تحقیر و توهین دوری گزیده می شود و تمام جنبه های انسانی حفظ می گردد که این امر کاملا در مناظرات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به چشم می خورد(انصاری شیرازی، 1387، ج1، ص322).
5- تشبیه
يكى از راههاى اثبات مدّعا در قرآن، تشبيه (تمثيل منطقى) است. در آيه59 آلعمران در بيان مخلوق بودن عيسى(عليه السلام) و اينكه متولّد شدن عيسى بدون واسطه پدر نمىتواند دليلى بر مخلوق نبودن وى باشد، او را در نداشتن پدر( عبده، بی تا، ج3، ص319) به حضرت آدم تشبيه مىكند(بروجردی، 1366، ج3، ص401) كه بدون واسطه پدر و مادر، خلق شده است؛ بنابراين همانطور كه حضرت آدم مخلوق و بنده خدا است، عيسى نيز بنده و آفريده خدا است (آلعمران/3و 59). اين آيه در احتجاج با گروه نصاراى نجران نازل شده است (طبرسی،1380، ج2، ص762 ).
در آیات سوره نساء نیز خداوند با شبیه کردن وضعیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت موسی به پاسخ گویی به اهل کتاب می پردازد.
با توجه به مطالب فوق در احتجاج های نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) گاه برهان ابتدایی ارائه شده، از مقدمات حق و یقینی استفاده می شود که این نوع استدلال را حکمت می نامند و گاهی به صورت جدال ثانوی که در آن مقدمات مورد پذیرش رقیب و خصم، مورد استفاده قرار می گیرد و این نوع استدلال، جدال نام دارد، لیکن جدال به نحو احسن زیرا در هیچ یک از محورهای مقدمات و نتیجه ی این قیاس جدلی نه حقی باطل جلوه داده می شود و نه باطلی حق؛ نه جهلی بر کسی تحمیل می شود و نه از جهل مخاطب سوء استفاده خواهد شد؛ زیرا محور اصیل رسالت، دعوت به عقل و شکوفایی خرد است.(جوادی آملی،1387،ج 9، ص 137)و گاهی با ارجاع به فطرت و از طریق تشبیه و موعظه ایشان به مناظره می پرداختند.
ج- نکته های آموزنده در مناظره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در بحث های عقلی هرگز از مقدمات وهمی و خیالی استمداد نمی جست و در بحث های کلامی، درباره ی ملل و نحل، از متشابهات کتب آسمانی انبیای سلف (علیهم اسلام) یاری نمی گرفت؛ زیرا انسانی که عقل ممثل است، در احتجاج های معقول از عقل تجاوز نکرده، به وهم و خیال تنزل نمی کند و در استدلال های منقول هم از محکمات وحی تجاوز نکرده، به متشابهات آن نمی پردازد. تنزل از مبادی عقلی به مقدمات وهمی و خیالی و تجاوز از محکمات آسمانی و تمسک به متشابهات آن، کار کسی است که یا دارای عیب علمی است و یا دارای نقص عملی. چنین احتجاج کننده ای در مقام استدلال ضعیف بوده یا گرفتار سوء استفاده از جهل دیگران است، با استمداد از مقدمات وهمی و یا متشابهات می خواهد کمبود فکری را در معقول یا منقول جبران کند و یا بر اثر ضعف فکری و جهل مستمع قاصر که به خیال و وهم از یک سو و به متشابهات از سوی دیگر نزدیک تر است فرصت را مغتنم شمرده، مغالطه کند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که از نظر بینش، عقل ممثل و از نظر کشش و کوشش و منش، عدل ممثل است هرگز از مقدمات خیالی و وهمی و نیز از متشابهات استعانت نمی جوید تا در استدلال ها، رقیب را از پای در آورد، بلکه هم شرایط احتجاج کننده را کاملا رعایت می کند و هم سطح ادراک مخاطب را بالا می آورد تا از وهم و خیال رهیده، حق بین و حق خواه گردد و نیز از فریفتگی به متشابهات وارسته، به هسته مرکزی استدلال عقلی یا نقلی برسد(همان، ص 138) از این رو شیوه مناظره های قرآنی پیامبر بر رعایت ادب، مدارا، احترام، حق گرایى و استدلال متین و قاطع با مخالفان استوار بود و یکی از شیوه های خاص ایشان، تکیه بر مشترکات بود (بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم…) (آل عمران/ 64).
نتیجه گیری:
پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى دعوت قوم خود، به هر وسيله معقول، ممكن و مشروعى متوسّل مىشدند تا شايد مخاطبان خويش (قوم جاهل مشرک خود و دشمنان لجوج اهل کتاب) را از ضلالت و گمراهى نجات دهند. آنگاه كه مخالفان تنها با تمسّك به موهومات و معتقدات باطل خويش استدلال و براهين ایشان را باطل جلوه مىدادند، ایشان به روش جدال احسن متوسّل شده و با خلع سلاح نمودن معاندان، راه را براى دستيابى آن ها به حقيقت هموار مىكردند.
با مطالعه در گفتگوهاي ميان پيامبر (صلی الله علیه و آله) با مخالفانشان كه از زبان قرآن بیان شده، ديده مىشود كه ايشان بدون كوچكترين اهانت، با مخاطبان بحث و گفتگو كردهاند و كمال ادب را بهكار بردهاند. ایشان با توجه به مقتضیات زمان و مکان، گاهی به وسیله ارجاع به فطرت مناظره می کردند مانند مناظره پیامبر با مشرکان درباره وحدانیت خدا با استناد به وجوب پیروی از حق، گاهی از طریق برهان به مناظره می پرداختند مانند مناظره پیامبر(صلی الله علیه و آله) با بت پرستان که بیان می فرماید، بتان کاره ای نیستند. گاهی هم از موعظه و جدل در مناظرات متعددی که داشتند، استفاده می کردند. در همه این روش ها، ایشان با مهربانی و مدارا و احترام و حق گرایی به مناظره می پرداختند.
با توجه به پژوهش صورت پذیرفته پیشنهاد می شود برای ارتقای سطح کیفی مشاوره های اعتقادی، الگویی از شیوه مناظرات پیامبر ارائه گردد و از آن جایی که از گام های مهم موفقیت در مناظرات، داشتن اخلاق حسنه می باشد؛ لذا ضروری به نظر می رسد، دوره های اخلاقی برای مشاوران اعتقادی برگزار شود.
منابع:
1. قرآن کریم
2. ابن سینا، حسین بن عبدالله (بی تا)، الاشارات والتنبيهات، قم: دفتر نشرالکتاب.
3. ابن منظور، جمال الدین (1389ق)، لسان العرب، بیروت: دارالفکر للطباعه والنشر والتوزیع.
4. انصاری شیرازی، یحیی (1387)، شرح المنظومه، قم: بوستان کتاب.
5. بروجردى، سيد محمد ابراهيم (1366)، جامعالبيان، تهران: انتشارات صدر.
6. برومند، سيّد مهدى (1380)، شيوهاى تعليم در قرآن و سنّت، قم: انتشارات كتاب مبين.
7. بیستونی ، محمد (1390)، ترجمه مجمع البيان، مشهد: آستان قدس رضوی.
8. جوادی آملی، عبدالله (1387)، تفسیر موضوعی تسنیم، قم: اسراء.
9. دهخدا، على اکبر (1373)، لغتنامه دهخدا، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
10. رزمجو، حسین (1390)، انواع ادبى و آثار آن در زبان فارسى، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.
11. راغب اصفهانى ، ابوالقاسم الحسین بن محمّد (1412ق)، المفردات الفاظ القرآن، بیروت: دارالشامیه.
12. سبحانی تبریزی، جعفر (1383)، منشور جاوید، قم: موسسه امام صادق علیه السلام.
13. شمیسا، سیروس(1385)، انواع ادبی، تهران: میترا.
14. طباطبايي، سید محمدحسین (1417ق)، تفسير الميزان، بیروت : مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
15. طبرسى، ابو علی الفضل بن الحسن (1380 ق)، مجمع البیان، تعلیق: ابوالحسن شعرانی، تهران: کتاب فروشی اسلامیه.
16. طنطاوی، محمد و محمدرضا ميرزاجان (1380)، شيوه گفتگو در اسلام، مجله گزارش گفتگو، ش 127.
17. فيض كاشانى، ملامحسن (بی تا)، تفسیر صافی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
18. قرائتی، محسن (1383)،تفسير نور، ج2، تهران: مركز فرهنگى درسهايى از قرآن.
19. عبده، محمد (بی تا)، المنار، تالیف محمد رشید رضا ،بیروت: دارالمعرفة.
20. مرتضی زبیدی، محمدبن محمد (1980م)، تاجالعروس، بیروت: دارالفکر.
21. مکارم شیرازی، ناصر (1374)، تفسير نمونه، تهران: دار الكتب الإسلامية.
22. موسوى همدانى سيد محمد باقر (1374)، ترجمه الميزان، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم.
23. نوعی، غلامرضا (1380)، قرآن مكتب گفتگو، نشریه گلستان قرآن، ش 101.